avizak

آویزک

من دلم می‌خواهد

 

خانه‌ای داشته باشم پر دوست،

 

کنج هر دیوارش

 

دوست‌هایم بنشینند آرام

 

گل بگو گل بشنو…؛

 

هر کسی می‌خواهد

 

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

 

یک سبد بوی گل سرخ

 

به من هدیه کند.

 

شرط وارد گشتن

 

شست و شوی دل‌هاست

 

شرط آن داشتن

 

یک دل بی رنگ و ریاست…

 

بر درش برگ گلی می‌کوبم

 

روی آن با قلم سبز بهار

 

می‌نویسم ای یار

 

خانه‌ی ما اینجاست

 

تا که سهراب نپرسد دیگر

 

” خانه دوست کجاست؟"

نوشته شده در سه شنبه 27 مرداد 1394برچسب:,ساعت 13:14 توسط nb| |

    دل من دیر زمانی ست که می پندارد:

    « دوستی » نیز گلی ست

    مثل نیلوفر و ناز ،

    ساقه ترد ظریفی دارد

    بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد

    جان این ساقه نازک را

    -دانسته-

    بیازارد!

 

    در زمینی که ضمیر من و توست

    از نخستین دیدار،

    هر سخن ، هر رفتار،

    دانه هایی ست که می افشانیم

    برگ و باری ست که می رویانیم

    آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .

 

    گر بدان گونه که بایست به بار آید

    زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید

    آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف

    که تمنای وجودت همه او باشد و بس

    بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس

 

    زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست

    تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است

    در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز

    عطر جان پرور عشق

    گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز

    دانه ها را باید از نو کاشت

 

    آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

    خرج می باید کرد

    رنج می باید برد

    دوست می باید داشت

 

    با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد

    با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

    دست یکدیگر را

    بفشاریم به مهر

    جام دل هامان را

    مالامال از یاری ، غمخواری

    بسپاریم به هم

    بسراییم به آواز بلند

    - شادی روح تو !

    ای دیده به دیدار تو شاد

    باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

    تازه ، عطر افشان

    گلباران باد

 

نوشته شده در سه شنبه 27 مرداد 1394برچسب:,ساعت 13:11 توسط nb| |

Design By : Mihantheme